برگی ازهزاران درس زندگی.
برگی ازهزاران درس زندگی.
پادشاهی قصدکشتن اسیری کرد. اسیردرآن حالت ناامیدی شاه رادشنام داد.شاه به یکی ازوزرای خود گفت: اوچه می گوید؟وزیرگفت:به جان شمادعا می کند. شاه اسیررابخشید.
وزیردیگری که درمحضرشاه بودوباآن وزیراول مخالفت داشت گفت:ای پادشاه آن اسیربه شمادشنام داد.
پادشاه گفت:توراست می گویی امادروغ آن وزیرکه جان انسانی رانجات می دهدبهترازراست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
? «گلستان سعدی»
جزراست نبایدگفت
هرراست نشایدگفت