بخشی از کتاب دلتنگ نباش
بخشی از کتاب دلتنگ نباش:
چهلم روحالله همزمان شده بود با تولدزینب. همه این را میدانستند، اما کسی جرئت نمیکرد به او بگوید.
یک روز تقویم را برداشت و حساب کرد. وقتی قضیه را فهمید، اشک به چشمانش هجوم آورد.
با خودش گفت: روحالله یادته پارسال بهم گفتی زینب سال دیگه برات میترکونم! چهکار کردی؟ چهلمت با تولد من یکی شده.
من چهکار کنم؟ روز تولدم بیام بشینم چهلم تو؟ عیبی نداره. من صبر میکنم.
شهادتت کادوی من بود. قرار بود بهم یه کادوی حسابی بدی. حسابیتر از اینم مگه بود؟
بهاندازۀ یک اتاقِ بزرگ کادو برایش جمع شد. اما زینب نمیدانست باید چه عکسالعملی نشان بدهد، حتی قدرت تشکرکردن هم نداشت.
شهید روح الله قربانی مدافع حرم