* نقل است که شخصی بسیار مشتاق دیدار حضرت ولیّعصرارواحنافداه بود؛ امّا هرچه سعی و تقلاّ کرد، موفّق نشد.
_ سرانجام درپی کندوکاوهایش به این نتیجه رسید که اگر علم جفر را درحدّ کمال آن بیاموزد، با محاسبات جفری خواهد توانست مکان امام زمان ارواحنافداه را بیابد.
_ او قریب به بیست سال برای فراگیری فنون جفر تلاش کرد تا درنهایت به مرحلهای رسید که توانست با محاسبات جفری تشخیص دهد حضرت مهدیارواحنافداه در فلان تاریخ، در فلان مکان خواهند بود و این مکان، دکّهای در بازار است. در زمان معیّن، خود را بهسرعت به آنجا رساند و دید که این دکّهی کوچک، متعلّق به یک پیرمرد قفلساز است و درکنار این حجره، سیّدی نورانی و جلیلالقدر برروی چهارپایهای نشسته است.
_ آن شخص با نگاه اوّل دریافت که ایشان حضرت ولیّعصرارواحنافداه هستند؛ امّا بسیار متعجّب شد که چرا آن حضرت به این صورت در اینجا نشستهاند.
_ قفلساز مشغول کار خود بود و حضرت نشسته بودند و با او چاق سلامتی میکردند! خواست نزدیک برود و خود را در آغوش حضرت بیندازد؛ امّا امام با تصرّف ولایی خویش جلوی او را گرفتند و به او فهماندند که جلوتر نیاید و از دور نظارهگر باشد.
_ لحظاتی بعد، پیرزنی نزد قفلساز آمد؛ درحالیکه قفل دستدومی برای فروش آورده بود. قفلساز نگاهی به قفل کرد و گفت: آیا کلید این قفل را هم داری؟ پیرزن گفت: نه، کلیدش گم شده است. قفلساز گفت: این را نُه دینار از تو میخرم؛ امّا اگر کلیدش را داشتی، ده دینار میارزید. پیرزن با نهایت تعجّب پرسید: چطور ممکن است؟! من از ابتدای بازار، این قفل را به هرکس نشان دادم، آن را بیارزش خواند و حدّاکثر قیمتی که بر آن نهاد، نیمدینار بود! سرانجام پیرزن با خوشحالی، نه دینار را گرفت و رفت. سپس امام زمان ارواحنافداه از دور به همین شخص اشاره فرمودند که
لازم نیست برای دیدن ما بیست سال زحمت بکشید و علم جفر بیاموزید؛ اگر به اندازهی همین پیرمرد قفلساز، پاک و خالص و ساده باشید، ما خودمان هفتهای یکبار به سراغ شما میآییم و احوالتان را جویا میشویم.
اگر خالص باشید خودمان به دیدنتان می آییم