به خوندنش می ارزه
علی نقی، کاسب مؤمن و خیری بود که هیچ گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی کردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می شد.
یک عمر جلسات مذهبی در خانه ها و تکیه ها به راه انداخته و کلی مسجد مخروبه را آباد کرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود.
آنهایی که حسودی شان می شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می گشتند تا نمکی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضی ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛
پیرمردی که رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل کند.
علی نقی راه پدر را ادامه داده بود اماالان پسری نداشت که او هم به راه پدری برود.
به خاطر همین همسایه کینه توز، بهانه خوبی پیدا کرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ در زد. علی نقی آمد دم در. مردک به او یک گونی داد و گفت:
«حالا که تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به کارت بیاید».
علی نقی در گونی را باز کرد، 11 تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردک و صدای گریه علینقی قاطی شد.
کنار در نشست و دستانش به دعا بلند کرد ودر سفری که به خانه خدا داشت درکنار خانه خدا چنین دعا نمود «ای که گفتی بخوانیدم تا اجابتتان کنم! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می کنم که به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت کنم».
خدایی که دعای زکریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت کرده بود، 11 فرزند به علی نقی داد که یکی از آنها
#حاج_آقا_محسن_قرائتی_است.
اگر به من فرزندی بدهی، نذر می کنم که ....