اهل همین حوالی ام، از شهر سیب ها
چشم انتظار، مثل تمام غریب ها
این سالها بدون تو از دست رفتهام
از دست روزگار فراز و نشیبها
گفتم دو بیت شعر بگویم خدا کند
طوری شود نباشم از این بی نصیب ها
شاعر سلام، خسته نباشی، غزل بخیر
خوش باش در میان گل و عندلیب ها
شعرم چقدر شکل غزلهای حافظ است!!
از خط و خال و زلف سیاه حبیب ها
من یوسفم ز چاه رهایم کن ای خدا
زندانیام بخاطر بغض رقیب ها
مثل مسیح، مثل خودم، مثل سیبها
تکرار میکنند مرا بر صلیب ها
… چشمم به ماه بود که دلواپست شدم
برگرد ای خلاصة «امن یجیب» ها
یک روز می رسی ولی آنروز هم هنوز
باور نمیکنند تو را نا نجیب ها
از تو یک عمر شنیدیم و ندیدیم تو را
به وصالت نرسیدیم و ندیدیم تو را
روزی ما فقرا شربت وصل تو نبود
زهر هجر تو چشیدیم و ندیدیم تو را
شاید ایام کهن سالی ما جلوه کنی
در جوانی که دویدیم و ندیدیم تو را
چه قدَر چلّه نشستیم و عزادار شدیم
چه قدَر شمع خریدیم و ندیدیم تو را
گاهی اندازه ی یک پرده فقط فاصله بود
پرده را نیز کشیدیم و ندیدیم تو را
سعی کردیم شبی خواب ببینیم تو را
سحر از خواب پریدیم و ندیدیم تو را
مدتی در پی تو رند و نظر باز شدیم
همه را غیر تو دیدیم و ندیدیم تو را
فکر کردیم که مشکل سر دلبستگی است
از همه جز تو بریدیم و ندیدیم تو را
لا اقل کاش دم خیمه ی تو جان بدهیم
تا بگوییم : رسیدیم و ندیدیم تو را
اهل همین حوالی ام، از شهر سیب ها