ام المصائب…
مصیبت جد و مادر و پدر و برادر بزرگش کافی نبود، خداوندا چگونه زینب را دوست می داری که باید حسین نیز مقابل چشمانش پرپر شود، باید به مجلس پست ترین جنایت پیشگان درآید، باید تن نحیف سه ساله ای را به خاک بسپارد، آری شنیده ایم که: البلا للولاء…
نمی دانم چرا میگویند زینب کبری وفات کرد، مگر اثر چهار هزار زخم بر جانش نبود؟ مگر تیر بر سینه اش ننشست؟ مگر خنجر شمر گلویش را طواف نکرد؟ مگر عمود سنان بر سرش فرود نیامد؟ مگر سینه اش در زیر سم اسبان نرم نشد؟
مگر حسین جان زینب نبود…؟
آری زینب در کربلا شهید شد.. آنهم نه یک بار نه ده بار که هزار بار..، وقتی حجت حق را میان حرامیان نظاره کرد، وقتی علی اکبر میان عبا به خیمه ها رسید، وقتی تیر بر مشک عباس نشست، وقتی قنداق اصغر را از برادر گرفت، وقتی حسین را از دست کودکان رهانید، وقتی گلوی بریده برادر را بوسید، وقتی…
می دانم، می دانم دو سه سالی بعد از حسین بود، بود تا کربلا در کربلا نماند، تا قیام به بار بنشیند، تا کاخ ظلم فرو ریزد، تا با خون برادر دین جدش را زنده کند، می دانم، اما یقین دارم که زینب در کربلا شهید شد…
ام المصائب...