امام على علیه السلام:
بهترین کسان براى مشورت،صاحبان خرد و دانش و افراد با تجربه و دوراندیش اند.
?غررالحکم،ح4990
ابو بصیر مى گوید: حضرت ابو عبد اللّه علیه السّلام فرمودند:
هشام بن عبد الملک پى پدرم فرستاد و ایشان را به شام دعوت نمود، هنگامى که پدرم بر وى داخل شد او محضر پدرم عرضه داشت: اى ابو جعفر من شما را به اینجا دعوت کرده و آوردم تا مسأله اى را از شما بپرسم چه آنکه صلاح نیست دیگرى آن را از شما جویا شود و اساسا روى زمین کسى را سراغ ندارم که شایسته دانستن این مسأله بوده یا کاملا از آن اطّلاع داشته باشد و تنها شخصى که از آن آگاه است یک نفر بوده و آن شما مى باشید.
پدرم فرمودند:
آنچه را امیر الموءمنین مى خواهد سوءال کند اگر بدانم جواب داده و اگر ندانم مى گویم نمى دانم و راست گفتن سزاوارتر است به من.
هشام عرض کرد: خبر دهید به من از شبى که در آن علىّ بن ابى طالب علیه السّلام کشته شدند و بفرمائید غائبى که در آن شهر نبوده و هنگام شهادت آن حضرت حضور نداشته به چه دلیلى بر قتل آن جناب استدلال کند و اصلا براى مردم چه علامتى دال بر شهادت آن حضرت وجود داشته اگر از آن آگاه هستید و جواب مى دهید در ضمن به من خبر دهید آیا آن علامت براى شهادت و قتل غیر على بن ابى طالب علیه السّلام نیز بوده یا نه؟ پدرم به او فرمود:
اى امیر الموءمنین در آن شبى که امیر موءمنان علیه السّلام کشته شد هر سنگى را که از زمین بلند مى کردند زیر آن خون تازه بود چنانچه در شبى که هارون برادر موسى علیه السّلام کشته شد و شبى که در آن یوشع بن نون مقتول واقع شد و شبى که در آن حضرت عیسى بن مریم به آسمان رفت و شبى که در آن شمعون بن حمون صفا به قتل رسید چنین بود و همچنین شبى که در آن حسین بن على علیهما السّلام شهید گردید زیر هر سنگى که برداشته مى شد خون تازه دیده مى شد.
امام صادق علیه السّلام سپس فرمودند:
رنگ صورت هشام از غضب تغییر کرد و حمله کرد به پدرم که ایشان را بگیرد.
پدرم به وى فرمود:
اى امیر الموءمنین بر بندگان لازم است از امامشان اطاعت کرده و در مقام نصیحت و خیر خواهى او باشند و تنها چیزى که من را بر این داشت در خواست امیر را اجابت کرده و در اینجا حاضر شدم علم به این نکته است که بر من اطاعت امیر لازم است از این رو انتظار دارم که امیر الموءمنین به من حسن ظن داشته باشد.
هشام به ایشان گفت:
اگر مى خواهى به نزد اهل خود برگرد.
امام صادق علیه السّلام فرمودند:
پدرم از نزد او خارج شد و هشام هنگام خروج به ایشان عرض کرد:
با خدا عهد و میثاق کنید که این حدیث را تا من زندهام با کسى باز گو نکنید.
پدرم به وى قول مساعد داد و او را از این رهگذر خشنود نمودند.
?کامل الزیارات،باب24،ح1
اطمینان مطلق به امامش.