استجابت دعای مادر.
به مادر قول داده بود بر می گردد …
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت :
بچه م سرش می رفت ولی قولش نمی رفت …
رفیعی با دست های خونی وارد سنگر شد.
رنگم پرید فکر کردم بلایی سر حمزوی اومده.
از سنگر بیرون پریدم، دیدم او هم دستش خونیه پرسیدم چی شده؟
گفتن برو عقبِ ماشین رو نگاه کن
دیدم یه گونی عقب ماشینه!
داخلش یه شهید بود که سر و پا نداشت، پیراهنی سفید تنش بود و دکمه یقه رو تا آخر بسته بود
بچه ها گفتن:"برای شستشوی بیل مکانیکی، جایی رو کندیم تا به آب برسیم.
آب که زلال شد، دیدیم یک تکه لباس از زیر خاک بیرونه. کندیم تا به پیکر سالم شهید رسیدیم.
خون تازه از حلقومش بیرون میزد!
ما برای شستشوی بیل جایی رو انتخاب کرده بودیم که یقین داشتیم هیچ شهیدی اونجا نیست!
اصلا اونجا اثری جنگ و خاکریز نبود!
دور تا دور منطقه رو جست و جو کردیم، تا شاید شهید دیگه ای پیدا کنیم؛ اما خبری نبود
خیلی وقتا خود شهدا به میدون میومدن تا پیداشون کنیم
رادیو روشن بود، گوینده از تشییع یک هزار شهید بر روی دست مردم تهران خبر می داد
شاید مادر این شهید، با دیدن تابوت های شهدا از خدا پسرش را خواسته بود و همان ساعت ….
استجابت دعای مادر.