از روی حسادت...
حسادت
مردی از روی حسادت رفت پیش متوکل و گفت علی پسر محمد، قصد شورش دارد.
متوکل همان شب فرستاد خانه امام هادی (علیه السلام).
دو کیسه پول پیدا کردند با مُهرِ مادرش.
خبر را شنید، عصبانی شد، از مادرش جواب خواست.
گفت مریض که شدی ،پزشکان عاجز شده بودند از درمانت.
هزار دینار نذر علی بن محمد (علیه السلام) کردم.
خوب که شدی ادا کردم، همین.
برگرفته از کتاب حصار آفتاب از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب