از خدا شکایت داری؟
از أبو هاشم جعفرى روایت شده است که گفت:
تنگدستى سختى بر من عارض شد. از این رو برای شکایت، به سوى امام ابو الحسن علىّ بن محمّد( علیه السلام) رفتم و اذن ورود به محضر آن امام خواستم.
آن حضرت اجازه ی ورود دادند. وقتی نشستم، فرمودند: «اى أبا هاشم! می خواهى کدام نعمت از نعمتهائى را که خدا به تو بخشیده است، شکر گوئى؟!» در این حال من سر به زیر افکندم و خاموش ماندم؛ زیرا نمی دانستم که در جواب آن امام چه بگویم.
امام دوباره رشته ی سخن را بر دست گرفتند و فرمودند: «خداوند عزّ و جلّ، ایمان را نصیب تو ساخت، از این رو بدنت را بر دوزخ حرام ساخت. و سلامت را روزیت کرد، از این رو تو را در طاعت خود یارى فرمود. و قناعت را بهره ی تو فرمود و از این رو تو را از بى آبروئى مصون داشت.
اى أبا هاشم! من از این رو بر این گونه با تو آغاز سخن کردم که گمان بردم که تو می خواهى از کسى که این چنین با تو رفتار کرده است، نزد من شکایت کنى. اکنون امر کرده ام که صد دینار در اختیار تو قرار دهند. پس آن را بستان!»
ترجمه من لا یحضره الفقیه، نشر صدوق، 1376، ج6، ص 350.
از خدا شکایت داری؟