#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و یکم….
✍ بدون تــو آسمان و زمین، بی تابند!
می بیـــنی؟ ؛
همه دریاها، کاسه شیر، پیشکش کرده اند ؛
تا راهی نشوی…. عـــلی
حسنین…
زینب…
عباس…
التماست می کنند…..
و این مائیم؛ که از پس قرن ها فاصله، التماست می کنیم!
شیعه بدون تو، به کدام دیوار تکیه کند؟
آنقدر در نگاه اهل آسمان عزیزی، که شب تولدت به آغوش خدا را… شب قدر نام گذاشته اند.
تو… همه ی اعجاز خدایی، حیدر…
و ما باز درد نداشتن تو را، برای هزارمین بار، لمس می کنیم.
یگانه دلبر من… ؛
علی… سهم تـــو بود… نه مــا!
که هزار سال است، در انتظار سهممان از آخرین فرزندش، خیره به راه مانده ایم.
امشب، فقیرترین بنده ات منم،
و دستان خالی ام… به امید تحفه ای عظیم، بالا آمده اند!
مــــــن؛ سهمـــــم را می خواهــــــم!!
سهمم را از خانواده علی…
سهمم را از دامان مادر…
مــــن، یوسفـــم را، می خواهــــم؛ خدا
اذن دعا داده ای و اجابتش را ضمانت کرده ای.
من یقین دارم، که مرا، بدون توشه، راهی نخواهی کرد.
اذن دعا داده ای و اجابتش را ضمانت کرده ای.