آرامش شهید حسین خرازی.
آرامش شهید حسین خرازی.
فرمانده ها شلوغ می کردن سر به سر حاج حسین میذاشتن که ساکت بود؛ کاظمی گفت: حاجی! حالا همین جا صبحونمونو می خوریم، یه ساعتی می خوابیم، بعد هم هرکسی کارخودش…
گفت؛ من بایدبرم خط با بچه های مهندسی قرار گذاشتم, زاهدی بلند شد رفت بیرون سوار ماشین حاج حسین شد، روشنش کرد و بعد فرو کردش توی گِل. چهار چرخ ماشین توی گل بود.
گفت؛ حالا اگه میتونی برو! لبخندش از روی صورتش پاک شد. بدون اینکه حرفی بزنه، رفت سوار شد. دنده عقب گرفت. ماشین از توی گل درآمد رفت. فقط ️وقتی دلمون و ذهنمون همه اش برای خدا باشه آرامش داریم؛ شبیه شهدا رفتار کنیم
ما دنیایی را جدی گرفتهایم که شهدا به آن خندیدند و رفتند …