آبی ترین آستانه احساس.
آغازین روزهای ماه «شعبان» است ودلم در اوج لحظه های سبز، با یادت پر می گیرد؛
تا آن سوی پروازهای آبی عشق!تا آن سوی تبسّم های سپید یاس!
تا سبزترین کوچه، در نگاهِ مشتاق «مدینه»!تا آبی ترین آستانه احساس!
پباز هم کربلا! کربلا! باز هم در اوج لحظه های سبز با فراوانی یادت همراه می شوم؛ مدینه!
و «قنداقه ای» که فرشتگان برای تماشایش از روح القدس علیه السلام نوبت می گیرند!
مدینه و هیجان توّلد نیمه دوم سیب!مدینه و تبسّم های تازه شکفته پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم !
مدینه و عشق بازیِ نگاه عاشقانه مولا علیه السلام !مدینه و آغاز مرثیه ای در چکامه زهرا علیهاالسلام !
مدینه و کوچه هایی که در عطر سیب گم می شوند!
مدینه و…
باز هم کربلا، باز هم تصویر میدان: نیزه و شمشیر و زخمی سختْ جانکاه! آه! نمی شود بی نام کربلا، یاد از «حسین علیه السلام » کرد.
باز هم ذهن مرا «قنداقه» ای آکنده از عطر سیب از کربلا به سمت مدینه می برد؛
هنگامی که تمام فرشته ها، برای دیدارش نوبت می گرفتند
و آسمان به پاسِ قدمش، کهکشانی از نور، زیر پایش گسترده بود.
تولّدی بسیار شبیه به هم!یکی سبزسبز عروج می کند، دیگری سرخ سرخ!
یکی از آغوش مدینه به معراج می رود، دیگری از آغوش کربلا!
عرش، به تبسّم امام حسین علیه السلام لبخند می گشاید
و به گلخند علی اصغر علیه السلام ، تلخ می گرید!
مولا جان، ای زیباترین نام شهادت، ای جاودانه ترین داغ کربلایی!خوش آمدی، که اگر نمی آمدی، عاشق شدن معنایی نداشت!
فدای دقایق شیرین تبسّمت که آکنده از عطر سیب بود.
آبی ترین آستانه احساس.