نان بریدن سالها پیش مردی به نام مسلم در شهر خوی نانوا بود. او مردی پرهیزگار، قانع و شاکر بود. جعفر پسر مسلم در محله ای زندگی میکرد که یک مغازهی مرغفروشی بود که فروش خوبی هم داشت. روزی جعفر به پدرش گفت: «دوست دارم مالکِ آن مغازه را ببینم و به قیمت بال… بیشتر »