روزی که اشک ستارخان در آومد !
ستارخان، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت در جایی نوشته است:
من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگر اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران زمین میخورد… اما در جریان مشروطه دو بار آن هم در یک روز اشک ریختم.
حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم ,بدون غذا.بدون لباس. از قرارگاه آمدم بیرون… چشمم به زنی افتاد با بچهای در بغلش.. دیدم که بچه از بغل مادرش پایین آمد. چهار دست و پا رفت به طرف بوته علف. علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشهها را خوردن… با خود گفتم الآن مادر آن بچه به من فحش میدهد و میگوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است.
اما… مادر کودک آمد بچهاش را بغل کرد و گفت :
عیبی ندارد فرزندم
“خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم”
آنجا بود که اشکم در آمد
نظر از: zahra [بازدید کننده]

چه مطلب تاثیرگذاری…
کاش اندکی از غیرت و مردانگی امثال ستارخان در مسئولان دولت فعلی نیز بود تا وطنشان و ملت شان و آرمان های این نظام و ملت را به بهای اندکی نفروشند.
ستارخان در پاسخ به درخواست روسها برای برافراشتن پرچم روسیه بر درِ منزل خود و پناهندگی و در نتیجه توقف مبارزات مشروطه خواهی اش میگوید: من می خواهم هفت دولت به زیر پرچم ایران بیاید…

سلام ، ممنون از توجه شما،
بله کاش این اخلاق منش مسئولان کنونی شود.
فرم در حال بارگذاری ...